- رمان يغماي بهار
دانلود رمان يغماي بهار اثر الف.كلانتري (ياسي) با فرمت هاي pdf ، اندرويد، آيفون و جاوا با لينك مستقيم
دلاي ايلياتي با فرار از بند بند ، خود را به بهشت شانه هاي مردي رساند كه كوه و سبيي ممنوع ... يك من ، يك تو و دنيايي حرف ... يك كلام ، درد و درد و درد ...
خلاصه رمان يغماي بهار
امروز پنجمين خرابكاريه ... مراسم چهلم خراب شه دودمان همه رو به باد ميدم ... صداي فريادش آن قدر گويا و رسا بود كه صدا از هيچ كس در نمي آمد!
معمولا از زماني كه برگشته بود ... صدايش به گوش كسي نمي رسيد و ذات كم حرفش با خارج رفتن هم عوض نشده بود.
سر همه پايين بود و كسي آتش گرفتن خرمن گندم را گردن نمي گرفت ... دندان قروچه اي كرد و نفرتش از اين ملك و خان بودن را سر آن ها خالي كرد.
واي به روز كسي كه بدونم تموم اين خرمن سوزوندنا زير سر اونه پوستشو ميكنم توش پر كاه مي كنم بشه مترسك باغ و مزرعه!
نگاهش روي تك تك رعيت چرخيد و بي حرف به طرف سررر سررراي خانه رفت ... در آشپزخانه صداي ديگ هاي چدن و مس به هوا بود و هركس مشغول كاري بود!
چهلم هدايت خان بود و كل بزرگان دعوت بودند ... بدليل مرگ ناگهاني پدرش هدايت خان با تلگرافي به ايران بازگشت و جايي بايد مي ماند كه براي رهايي قيد خان بازي و ثروت و زمين ها را زد و براي درس خواندن به امريكا رفت!
ماه منير كه پشت در اندروني فالگوش ايستاده بود اما چيزي دستش را نگرفت ... با لب هايي آويزان به سمت مطبخ رفت!
چشمش كه به مادرش پاي ديگ افتاد، با لحني سؤالي پرسيد : گوش وايستادم ولي …
به لينك زير مراجعه كنيد :