دانلود رمان هزار و يك شب

رمان بوك,دانلود رمان,رمان,رمان عاشقانه

۷۰ بازديد

رمان هزار و يك شبرمان هزار و يك شب

دانلود رمان هزار و يك شب ( هزار افسان ) اثر شهرزاد قصه گو ترجمه عبداللطيف طسوجي با فرمت هاي pdf ، اندرويد، آيفون و جاوا با لينك مستقيم

ملكي از ملوك آل ساسان و پادشاهي از پادشاهان جزاير هند و چين دو فرزند داشت به نام شهريار (يا شهرباز) پسر كوچك كه نزد پدر ماند و به دليري و شهامت و بخشش شهره بود و بعد از مرگ پدر بر تخت سلطنت نشست و شاه زمان پسر بزرگ كه در سياست و درايت زبان زد عام و خاص بود ، كه بعد از مرگ پدر هر كدام بيست سال بر سرزمين هاي تحت حكراني حكومت كردند ، بالاخره روزي …

 

خلاصه رمان هزار و يك شب

برادر بزرگ شاه زمان دلتنگ برادر كوچك خود شد و از مقر حكومت خود يعني سمرقند عازم جزاير هند و چين شد!

به وزير اعظم خود امر كرد كه مقدمات سفر را فراهم كند!

اما بعد از اولين روز سفر و تاريك شدن هوا به هنگام زدن خيمه به همراه كاروانيان يادش آمد گوهر گرانبهايي را كه براي هديه به برادرش اماده كرده بود فراموش كرده است!

براي اينكه بين همراهان و ملازمان به فراموشكاري شهره نگردد بعد از اينكه همه خواب رفتند به دو نفر از نزديكان خود گفت كه كاري پيش آمده با من بياييد كه قبل از طلوع آفتاب برگرديم!

وقتي وارد قصر شد آن دو را بيرون نگه داشت و خود به خوابگاه وارد شد و در همان شب اول سفر و غيبت از خانه همسر خيانتكارش را با مرد اجنبي در وضعيتي ديد كه طاقتش طاق شد!

عنان اختيار از كف داد و سر هر دو را زد و بعد از كمي نشست بدون اينكه چيزي به دو همراه خود بگويد به طرف خيمه گاه برگشت و سفر خود را اندوهگين به سمت جزاير هند و چين ادامه داد!

بدون اينكه در مسير سفر با همراهان خود لب به سخن بگشايد!

شهريار كه خبر آمدن برادرش را مي شنود دستور مي دهد شهر را آذين كنند و با گروه كثيري از نجيبان و وزرا به استقبال برادري كه دلي پر از خون دارد مي رود!

شاه زمان دست در گردن برادرش انداخت و او را غرق بوسه كرد!

اما شهريار حس كرد بعد از بيست سال دوري انگونه كه بايد برادرش اشتياق ديدار او را ندارد و پنداشت شايد رنج راه و سفر باعث خستگي او شده!

بلافاصله برادر خود را به كاخ و استراحتگاه برد و فردا صبح كه به ديدار او رفت باز او راه اندوهگين ديد!

براي اين مسئله برنامه شكار چند روزه اي تدارك ديد كه شاه زمان به سبب احوالش به برادر گفت حالا كه برنامه چنين شكار باشكوهي را ريخته اي چيزي را تغيير نده و با همراهانت برو و من فردا مي آيم!

صيح كه شد شاه زمان پرده اتاق را با حالتي تب كرده كنار زد و چيزي را ديد كه غم خود را از ياد برد … او همسر خطاكار خود را در خوابگاه … آن هم در شب تاريك با يك مرد نامحرم ديده بود!

اما او در روز روشن تمام زنان حرمسراي برادرش شهرباز را مي ديد كه به فسق و فوجور مشغول بودند … بار غم و درد آن چنان بود كه از هوش رفت!

شهرباز كه بعد از يك روز خبري از برادر نيافت برنامه شكار را كنسل كرد و برادر را رنجور در اتاق خواب ديد و علت را جويا شد و شاه زمان لب به سخن گشود و بالاخره ماجرا را آشكار كرد!

شهرباز كه متحير مانده بود گفت من به خاتون و كنيزانم اعتماد كامل دارم!

شاه زمان برنامه شكار را پيشنهاد داد اما با اين تفاوت كه خودشان با اين كاروان به شكار نروند تا اين ماجرا برملا شود!

ساعاتي از روز نگذشته بود كه بساط عيش و نوش خادمان و كنيزان و خاتون ها برپا شد و با پيشنهاد شا زمان برادر كوچك شهرباز دستور داد جلادان تمام خيانتكاران را ازدم تيغ بگذرانند!

شهرباز براي انتقام هر شب دختري را به نكاح در مي آورد و بامداد دستور قتلش ميداد!

وزير شهريار كه دو دختر به نام شهرزاد و دنيا زاد داشت به شدت نگران اين قضيه بود تا اينكه شهرزاد پيشنهاد داد پدر او را به عقد پادشاه درآورد!

شهرزاد دختري زيبا رو و زبان زد عام و خاص در شهر بود و به خواهر كوچكش دنيازاد نقشه اي را طراحي ميكند!

شهرزاد همان شب به شهريار مي گويد كه خواهري دارد كه هر شب با قصه او به خواب مي رود و براي اخرين بار براش قصه بگويد!

با امدن دنيازاد قصه شهرزاد آغاز مي شود و ناتمام بامداد مي شود!

شهريار كه محسور قصه شده منتظر مي ماند فردا شب ادامه قصه را بشنود كشتن شهرزاد را موكول مي كند به فردا!

اين داستان هر شب ادامه پيدا ميكند تا هزار و يك شب و اينكه شهريار از شهرزاد صاحب فرزنداني شده و …

به لينك زير مراجعه كنيد :

دانلود رمان هزار و يك شب

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.